سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :8
کل بازدید :46341
تعداد کل یاداشته ها : 10
04/1/31
6:49 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
سیدی[0]

خبر مایه

برادر بزگتر گفت:علی اینهمه جبهه بودی،بس نیست!

می دانی مادر،چقدر انتظار کشید تا بر گردی.

علی جواب داد،باید بروم.من نمی توانم بمانم.

چند روز بعد دخترم امد.گفت مادر،علی رفته!

گفتم بدون خداحافظی با من نمی ره...

رفتم دم در،کیفش را روی دوشش انداخته بود و روی پله ها ایستاده بود.کمی اجیل توی کیفش گذاشتم.اشک در چشمانم حلقه زد.هنوز بالای پله ها ایستاده بود.سریع به اتاق بر گشتم تا اشک مادرانه ام،مانع رفتنش نشود و مرددش نکند.وقتی از اتاق بیرون امدم،رفته بود.

...رفت و پانزده ماه از او بی خبر ماندبم.یقین پیدا کردیم که علی ما هم جزو شهدای عملیات رمضان است.برا یش مراسم ختم گرفتیم بی اینکه نشانی از پیکرش داشته باشیم.همان شبهای مراسم علی بود که خوابش را دیدم.کنار حوض نشسته بود.

گفتم:علی!تو نمرده ای؟

گفت:نه مادر!می بینی که زنده ام!گفتم:پس چرا اینجا نشسته ای؟

گفت:اخه توی باتلاق افتاده بودم،امدم اینجا دست و پایم را بشویم...سالها گذشت.سالها انتظار.

ماه رمضان بود.سالگرد عملیات رمضان و سالگرد علی.سیزده سال از ان روز گذشته بود.

خبر رسید،بیایید.پیکر پاک علی در تفحص باتلاقهای جنوب بدست امده است!

 

مادر شهید علی هوشیار-کتاب کرامات شهدا